دوزخ،برزخ،بهشت!

راهب جوان همانطور که تندتند(سند زمینهای بهشت)را رونویسی میکرد پرسید:خداوند اجازه فروش بهشت را به ما داده است؟کاردینال گفت:فرزند(کلیسا پول و قدرت میخواهد تا از مومنان معتقد لشکری برای خدا بسازد).شبهنگام صدای تازیانه در محراب میپیچید.راهب جوان چون اندیشیده بود(مومنان احمق به چکار خدا می آیند)استغفار میکرد.
نظرات 4 + ارسال نظر
lebas3 جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:31 ب.ظ http://www.lebas3.mihanblog.com

سلام
چطوری نازنین
اگر می خوای شیک و زیبا به نظر بیایی می تونی از مدل های زیبای ما دیدن کنی
کاملا رایگانه
منتظرم
مخصوص خانم های جوان و زیبا ایران

shahab جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:42 ب.ظ http://www.realpool.blogfa.com

salam webloge khobi dari be webloge man ham sari bezan va age khasti nazari bede va az mataleb man lazat bebar.

ساسان م جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:46 ب.ظ http://5071.blogfa.com/

سلام دوست عزیز
ممنون میشم نظرتو در مورد وبلاگم بدونم.
اگر نظرت مثبت بود، توی جشنواره وبلاگهای بانکی به من رای بده. سپاسگزارم.

مهرداد سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:06 ب.ظ http://boudan.blogsky.com

و شاید این صدای تازیانه ی آگاهی و بیداری یک بهشت باخته زمین داده بود بر شانه های فرو افتاده از شرم راهبی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد